آریا بانو - تهران سال 1292 قمری ، شبی سرد و ساکت در کوچههای خاکی پایتخت قاجار. در عمارتی ساده اما پر از کتاب، مردی میانسال با عینکهای گرد و قلمی در دست، زیر نور لرزان شمع، وقایع روز را با دقت مینویسد. او محمدحسن خان اعتمادالسلطنه است، مردی که نه تنها قلمش تاریخ قاجار را ثبت کرد، بلکه سایهی سنگین گذشتهاش – پدری که قاتل امیرکبیر بود – بر زندگی و کارش سنگینی میکند.
اعتمادالسلطنه، با روزنامه خاطراتش، دریچهای به دربار پر رمز و راز ناصرالدین شاه گشود؛ اما پشت این روایتها، زندگیای پر از تضاد، جاهطلبی و وفاداری به شاهی نهفته است که هم او را بالا برد و هم، شاید، به مرگش کشاند.
محمدحسن خان، ملقب به «صنیعالدوله»، «مؤتمنالسلطنه» و سرانجام «اعتمادالسلطنه»، در 21 شعبان 1256 قمری (1219 شمسی) در تهران زاده شد. مادرش خورشید خانم و پدرش حاجی علیخان مقدم مراغهای، ملقب به حاجبالدوله، فراشباشی دربار ناصرالدین شاه بود – و البته، چهرهای بدنام در تاریخ ایران. حاجی علیخان، در یکی از تاریکترین لحظات تاریخ قاجار، مأمور قتل میرزا تقیخان امیرکبیر، صدراعظم اصلاحطلب ناصرالدین شاه، شد. در سال 1268 قمری، او با بیرحمی دستور شاه را اجرا کرد و امیرکبیر را در حمام فین کاشان به قتل رساند. این لکهی ننگ، تا پایان عمر محمدحسن خان، همچون سایهای بر زندگیاش باقی ماند، هرچند او هرگز آشکارا از این جنایت سخن نگفت.
محمدحسن در کودکی، زیر سایهی این پدر قدرتمند اما منفور، بزرگ شد. استعدادش او را به دارالفنون کشاند، جایی که زبان فرانسه، فنون نظامی و علوم جدید را آموخت. درخشش او در این مدرسهی نوگرا، که خود میراث امیرکبیر بود، نوعی طنز تلخ تاریخی است. او تا سال 1267 قمری در دارالفنون تحصیل کرد و با درجهی یاوری (سرگردی) فارغالتحصیل شد. عزیزخان مکری، وزیر جنگ، او را به سمت «وکیل نظام» منصوب کرد و این آغاز راهی بود که محمدحسن را به قلب دربار قاجار برد.
صعود در دربار: از مترجم تا وزیر انطباعات
محمدحسن خان، با ذهن تیز و قلم توانا، به سرعت در سلسلهمراتب قاجاری بالا رفت. در سال 1275 قمری به رتبهی سرهنگی رسید و در 1280 قمری به عنوان نماینده نظامی ایران به سفارت پاریس فرستاده شد. در پاریس، او نه تنها زبان فرانسه را کامل کرد، بلکه با فرهنگ و پیشرفتهای اروپا آشنا شد. این تجربه، دیدگاهش را به جهان و جایگاه ایران در آن تغییر داد. در سال 1284 قمری به ایران بازگشت و به عنوان مترجم حضوری دربار منصوب شد – نقشی که او را به نزدیکترین حلقهی ناصرالدین شاه وارد کرد.
در سال 1287 قمری، ادارهی روزنامهی رسمی دولت و دارالترجمه به او سپرده شد و لقب «صنیعالدوله» گرفت. او در سال 1290 قمری معاون وزارت عدلیه شد، در 1298 قمری رئیس دارالتألیف، و در 1299 قمری عضو مجلس شورای دولتی شد. سرانجام، در سال 1300 قمری، به وزارت انطباعات – مسئول انتشارات و مطبوعات دربار – رسید و در 1304 قمری لقب «اعتمادالسلطنه» را دریافت کرد. او همچنین مدتها شهردار تهران و مسئول بنای عمارات سلطنتی بود، از جمله کاخهایی که ناصرالدین شاه با ولخرجی برای خود میساخت.
اما اعتمادالسلطنه تنها یک مدیر نبود؛ او پیشنهاددهندهی سانسور در ایران بود. در نامهای به ناصرالدین شاه، او از ضرورت سانسور کتابها و مطبوعات سخن گفت، استدلال کرد که این کار در «ملل متمدن» مرسوم است. ناصرالدین شاه با این پیشنهاد موافقت کرد، اما طنز روزگار این بود که خود اعتمادالسلطنه قربانی سانسور شد: کتاب «سرگذشت خر» (منطقالحمار)، ترجمهای طنزآمیز از او، به دستور شاه جمعآوری شد. او همچنین طرحهایی برای ممیزی عملی، دخانیات و تمبر معاملات ارائه کرد، اما مخالفت درباریان مانع اجرای آنها شد.
سایهی پدر: قاتل امیرکبیر و تأثیرش بر اعتمادالسلطنه
حاجی علیخان، پدر اعتمادالسلطنه، چهرهای پیچیده بود. او به عنوان فراشباشی دربار، نه تنها مسئول نظم و امنیت بود، بلکه در اجرای احکام خشن شاه نیز نقش داشت. قتل امیرکبیر در سال 1268 قمری، که به دستور ناصرالدین شاه و با فشار مهدعلیا، مادر شاه، انجام شد، نقطهی عطفی در تاریخ قاجار بود. حاجی علیخان، با اجرای این قتل، وفاداریاش به شاه را نشان داد، اما نامش را برای همیشه در تاریخ ایران بدنام کرد. این گذشتهی تاریک، بر محمدحسن خان سایه افکند. برخی درباریان، به طعنه، او را «پسر قاتل امیر» میخواندند، و این لقب، هرچند غیررسمی، در راهروهای دربار زمزمه میشد.
محمدحسن خان هرگز در نوشتههایش به این موضوع اشاره نکرد، اما نزدیکیاش به ناصرالدین شاه شاید تلاشی برای رهایی از این سایه بود. او با قلم و وفاداریاش به شاه، سعی کرد هویتی مستقل بسازد. با این حال، برخی مورخان معتقدند که این گذشته، او را به شخصیتی محتاط و محافظهکار تبدیل کرد. اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطراتش، هرگز از اصلاحات امیرکبیر سخنی به میان نیاورد، شاید به این دلیل که یادآوری نام امیر، گذشتهی پدرش را زنده میکرد.
روزنامهی خاطرات: آیینهی دربار و زندگی ناصری
اعتمادالسلطنه را بیش از هر چیز با «روزنامهی خاطرات»اش میشناسند، اثری که مانند یک دوربین مخفی، زندگی روزمرهی ناصرالدین شاه و دربارش را ثبت کرد. او هر شب، پس از بازگشت از حضور شاه، وقایع روز را با جزئیات مینوشت. این یادداشتها، از 1292 تا 1293 قمری و سپس از 1298 تا 1313 قمری (پنج روز پیش از مرگش)، تصویری زنده از دربار قاجار ارائه میدهند. از شکارهای بیپایان ناصرالدین شاه تا شوخیهایش با درباریان، از سفرهای پرتجمل به مازندران تا روابط پیچیدهی سیاسی با روسها و انگلیسها.
اعتمادالسلطنه، به عنوان نزدیکترین فرد به شاه، جزئیاتی را ثبت کرد که کمتر کسی جرأت نوشتنش را داشت. او از عشق ناصرالدین شاه به تفریح، از روابطش با زنان حرمسرا، و حتی از خرافات دربار نوشت. با این حال، او محتاط بود؛ نوشتههایش هرگز علیه شاه یا دربار نبودند. رابطهاش با ناصرالدین شاه چنان نزدیک بود که شاه او را «محرم اسرار» خود میدانست. در ماجرای قرض گرفتن از روسها، اعتمادالسلطنه واسطهی شاه و سفارت روس بود و به این نقش افتخار میکرد، هرچند این جانبداری از روسها، او را در برابر رقبای درباری آسیبپذیر کرد.
اعتمادالسلطنه بیش از سی اثر از خود به جا گذاشت، از تاریخنگاری تا ترجمه. برخی از مهمترین آثارش عبارتند از: روزنامهی خاطرات ، مرآتالبلدان ، صدرالتواریخ ، مطلعالشمس ، دُررالتیجان فی تاریخ بنیاشکان ، و ترجمههایی مانند طبیب اجباری و عروس اجباری اثر مولیر. اما شایعاتی در دربار و میان مورخان وجود داشت که بسیاری از این آثار، بهویژه ترجمهها، توسط کارمندان دارالترجمه نوشته شده و او تنها نامش را بر آنها گذاشته است. این اتهام، هرچند اثباتنشده، بخشی از پیچیدگی شخصیت او را نشان میدهد: مردی جاهطلب که میخواست نامی بزرگ در تاریخ بسازد، حتی به قیمت استفاده از قلم دیگران.
زندگی شخصی و پایان تراژیک
اعتمادالسلطنه در سال 1288 قمری با اشرفالسلطنه، دختر امامقلی میرزا عمادالدوله، ازدواج کرد، اما پیش از آن همسری داشت که از او دختری به نام عذرا داشت. او مردی مذهبی بود، به فرایض دینی پایبند بود و حتی شفا یافتن از بیماری گلو را به آب تربت نسبت میداد. اما زندگیاش در 13 نوروز 1313 قمری (1274 شمسی) به شکلی ناگهانی پایان یافت. او در تهران بر اثر سکته درگذشت، هرچند برخی مرگش را مشکوک میدانند و معتقدند رقبای درباری یا حتی دستهای پنهان روسها در آن نقش داشتند. پیکرش به نجف منتقل شد و در وادیالسلام دفن گردید.
طبق وصیتش، کتابخانه و داراییاش به ناصرالدین شاه رسید، اما شاه تنها مسکوکات طلا را نگه داشت و بقیه را به وارثان بازگرداند. اشرفالسلطنه نیز نسخهی خطی روزنامهی خاطرات را به کتابخانهی آستان قدس رضوی اهدا کرد، که امروز یکی از ارزشمندترین اسناد تاریخی قاجار است.
اعتمادالسلطنه، با قلمش، آیینهای از عصر ناصری ساخت. او نه تنها وقایع را ثبت کرد، بلکه با پیشنهاد سانسور، نقش مهمی در شکلگیری نظارت دولتی بر فرهنگ ایران داشت. اما سایهی پدرش، قاتل امیرکبیر، و نزدیکیاش به ناصرالدین شاه، او را به شخصیتی دوگانه تبدیل کرد: از یک سو، مورخی دقیق و از سوی دیگر، درباری محافظهکار که در بازی قدرت، گاهی وفاداری را بر حقیقت ترجیح داد.
روزنامهی خاطراتش، با همهی احتیاطش، هنوز هم پنجرهای است به دنیایی که در آن، شاهی عاشق شکار، درباری پر از توطئه، و مردی با قلم، در تلاش برای جاودانگی بود.