Autofiction: تخیل یا زندگی واقعی؟
مقالات
بزرگنمايي:
آریا بانو - وینش/ این روزها اتوفیکشن «autofiction» – زندگینامه داستانی که عناصر سنتی رمان مانند پیرنگ و شخصیتپردازی را در هم میشکند – همهجا به چشم میخورد. این کتابها صرفاً از جزئیات خودزندگینامهای نویسندگانشان برای الهام گرفتن استفاده نمیکنند بلکه آنها را برای برهم زدن و پیچیده کردن تجربه ما از داستان و سوبژکتیویته، برای یافتن راهی جدید برای توصیف واقعیت به کار میگیرند؛ آن هم در زمانی که به قول کتی در کرودو «صحبتکردن درباره حقیقت سخت است» و شاید نوشتن درباره آن حتی سختتر هم باشد. الکس کلارک در مقالهای که در تاریخ 23 ژوئن 2018 در گاردین منتشر شده نگاهی میاندازد به نویسندگانی که از زندگی خودشان در داستانهایشان آوردهاند.
کتی، قهرمان رمان کرودو (Crudo) نوشته اولیویا لینگ است. کتی کیست؟ او بخشی از لینگ است. نویسنده ناداستانهایی مثل «شهر تنها» و «سفر به اکو اسپرینگ» که در تابستان 2017 در حالی که جهان اطراف خود را مشاهده میکرد، آماده ازدواج میشد. اما کتی همچنین رماننویس فقید آمریکایی کتی آکر است که لینگ با جسارت او را با شخصیت امروزی کتابش ترکیب میکند. کرودو بهطور ناگهانی بین «کتی» نماد ضدفرهنگ آمریکایی پیش از هزاره و زنی قرن بیست و یکمی که در آستانه تغییرات متعدد زندگی است، حرکت میکند. ناگهان این نوع اتوفیکشن [1] «autofiction» – زندگینامه داستانی که عناصر سنتی رمان مانند پیرنگ و شخصیتپردازی را در هم میشکند – همهجا به چشم میخورد.
«تاریخچه خشونت» اثر ادوارد لوئیس، «بر اساس یک داستان واقعی» اثر دلفین دی ویگان، «جدایی» اثر جوآنا والش، «من عاشق دیک هستم» اثر کریس کراوس، مجموعه «پاتریک ملروز» اثر ادوارد سنت اوبین، همه این کتابها صرفاً از جزئیات خودزندگینامهای نویسندگانشان برای الهام گرفتن استفاده نمیکنند بلکه آنها را برای برهم زدن و پیچیده کردن تجربه ما از داستان و سوبژکتیویته، برای یافتن راهی جدید برای توصیف واقعیت به کار میگیرند؛ آن هم در زمانی که به قول کتی در کرودو «صحبتکردن درباره حقیقت سخت است» و شاید نوشتن درباره آن حتی سختتر هم باشد.
در زمانه حضور همیشگی رسانههای اجتماعی و هنگامی که خودی نشاندادن در فیسبوک، اینستاگرام و توییتر تبدیل به همه چیز شده، این اتوفیکشن ها روایتی تجربی و متفاوت از خود (self) ارائه میدهند. این نوع نوشتهها تلاشهایی برای تغییر شکل و کاربرد متفاوت یک فرم ادبی هستند، و محبوبیت ناگهانی آنها نشان میدهد که نویسندگان برای بهتصویرکشیدن تجربه قرن بیستویکمی باید مرزها را بشکنند و داستان، زندگینگاره، تاریخ، شعر، هنرهای تجسمی و نمایشی را در هم آمیزند.
سرژ دوبروفسکی، نویسنده و نظریهپرداز فرانسوی که رمان «فیلز» او در سال 1977 عمدتاً بهعنوان نخستین اثر «اتوفیکشن» شناخته میشود، نه یک تعریف، بلکه توضیحی درباره آن ارائه میدهد: «اتوفیکشن بهسان یک رویاست. رویا زندگی نیست، کتاب زندگی نیست. اما چه نوع رویایی میتواند باشد؟» ادموند وایت، که هم زندگینامه نوشته و هم رمانهایی که به حوادث واقعی زندگی میپردازند، بین این دو فرم ادبی مرز مشخصی میکشد:
«من بهتازگی سومین خودزندگی نامهام را به پایان رساندهام. سعی میکنم در این کتابها منطبق با حقیقت و دقیق بنویسم. من به حقیقت اعتقاد دارم، من این مزخرفات را که همه چیز تخیلی است قبول نمیکنم، فکر میکنم احمقانه است. بیشتر مردم میدانند که حقیقت چیزی شبیه به افقی است که به سمتش میروید. شاید هرگز به آن نرسید ولی حداقل میدانید که جهت صحیح کجاست.»
در مقابل، برای وایت آزادیهایی که نویسندگان داستان میتوانند در رابطه با حقیقت داشته باشند. مثل فشردهسازی رویدادها و خلق شخصیتهای ترکیبی، راهی برای رهایی یافتنشان از اتهام دروغ سرهم کردن است. اتخاذ این موضع برای چنین نویسندهای غیرعادی نیست، و همچنین با تحلیلهایی که از زاویهای کمی متفاوت به این پرسش میپردازند تضادی ندارد.
به نظر میرسد که پرسش از معنا و ارزش خلق کردن گریبانگیر اتوفیکشن نویسانی است که مشتاق بررسی سلسلهمراتب و دوروییهایی هستند که خود را در نوشتن تحمیل میکنند. مدتهاست که به نویسندگان بلندپرواز داستاننویسی گفته میشود آنچه را که میدانند بنویسند، اما همانها هم بهخاطر کاستی در تخیل مورد انتقاد قرار میگیرند. بهعبارتدیگر، به ذهنیت صدا دهید اما از خودشیفتگی بپرهیزید؛ داستانها را از خودتان درآورید وگرنه فکر میکنیم که نمیتوانید. حقیقت را بگویید، وگرنه فکر میکنیم که دروغگویی.
در سیاست، در زندگی اجتماعی، و حتی در دوستیهای ما این فکر که فرد چه چیزی را پنهان میکند و چه چیزی را نشان میدهد، بیشازپیش ضروری و گویا میشود. اما تأثیرات این ایده همیشه یکسان نیست. برای مثال، نویسندگان زن و نویسندگان رنگینپوست، از این انتظار خوانندگان و منتقدان که آثارشان بر اساس واقعیت زندگی خودشان است به ستوه آمدهاند.
کریس کراوس، نویسندهای که رمان «دیک را دوست دارم» او خیانت، هوس و حسادت را بررسی میکند، اصطلاح اتوفیکشن را رد میکند: «من هرگز از این اصطلاح استفاده نمیکنم. اصطلاح خیلی عجیبی است. این فرم به آثار من و بسیاری از آثار دیگران گفته میشود، اما من هرگز از آن استفاده نمیکنم. نمونههای زیادی در تاریخ ادبیات از یک مرد اول شخص وجود دارد که بسیار به هویت نویسندهاش نزدیک است اما ما آنها را اینطور نمینامیم. برای مثال، جک کرواک، ما کارهایش را اتوفیکشن نمیدانیم. هرمان ملویل، آیا ما کتابهایش را را اتوفیکشن مینامیم؟ هیچکدام از آثار رئالیسم آمریکایی که بهصورت اولشخص نوشته شده است را اتوفیکشن نمینامیم.»
به یاد بیاورید که کتابهای کارل اووه کناسگارد و رمانهای ناپلی [2] النا فرانته چقدر سریع در تلاشی تقلیلآمیز برای ارزیابی تفاوتهای بین «روایت کردن» مردانه و زنانه موردتوجه قرار گرفتند. در مورد کناسگارد گفته شد که جزئیات را به حدی کنار هم میگذارد که خواننده را مسحور یا مبهوت میکنند. این کارش را در راستای زنده کردن خاطرات رشد روانی از کودکی به مردانگی انجام میدهد. در مورد فرانته نیز گفته شد که از رمز و رازهای دوستیهای زنانه مینویسد که مثل سریالی آبکی یا حماسهای خانوادگی به نظر میرسد. اما آثار فرانته درواقع قدرتشان را نه از اعتقاد به قدرت پویاییهای داستان و شخصیتپردازی بلکه از دوسوگرایی عمیق آنها میگیرند.
برای مطالعه متن کامل این مقاله در سایت گاردین میتوانید اینجا را کلیک کنید.
[1] به آن داستان خودزندگینامهای، اتوفیکسیون، شرححالنویسی خیالگون، خویشداستان هم گفته میشود.
[2] رمانی چهار جلدی با نامهای: دوست نابغه من (2012)، داستان یک اسم جدید (2013)، آنها که میروند و آنها که میآیند (2014)، و داستان کودک گمشده (2015).
-
يکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱ - ۲۰:۰۴:۱۰
-
۲۳ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/749676/