سقوط به اولین جایی که نطفه شکل میگیرد
مقالات
بزرگنمايي:
آریا بانو - وینش/ چقدر باید تنها بود تا معنای خود و زندگی را درک کرد؟ چه چیزهایی را حتی بهظاهر باید از دست داد تا معنای واقعیِ نیاز را فهمید؟ چه چیزهایی کمک میکند تا منِ پنهان از زیر پوست بیرون بیاید؟ شاید دور ماندن از والدین، سفر به مکانی جدید، ساختن رابطهای از جنسی دیگر، یا شاید سقوط. سقوط به اولین جایی که نطفه شکل میگیرد: جایی در اعماق تاریخ و زمین. جایی که بتوان موسیقی استخوان را شنید
موسیقی استخوان داستان سفر دختری بهنام سیلویا است. دختری نوجوان که ناگزیر باید مدتی را در زادگاه مادرش، نورثامبرلند انگستان زندگی کند. این نقلِمکان از شهر نیوکسل به روستایی کوچک کار آسانی نیست. سفر از شهر به جنگلها و آبشارهای شمال انگلستان، جایی که حتی تلفن هم آنتن ندارد، برای دختری نوجوان باید بسیار سخت باشد؛ چیزی شبیه به یک سقوط. خصوصاً که در اواسط سفر مادرش هم برای رسیدگی به کاری او را تنها میگذارد و پدرش هم کیلومترها از او دور است. پدر سیلویا عکاس جنگ است و روزهاست که به سوریه رفته.
سیلویای جوان مجبور است خودش را با این محیط وفق دهد. اولین گشتوگذارش در اطراف روستا، دریچههای بستهی درونش را رو به جهان باز میکند. جهانی که تابهحال ندیده و تجربهای از آن ندارد.
دیوید آلموند نگاهش به زندگیِ امروز و انتقادش به عدم پیوند انسان با طبیعت و تاریخ را در همان صفحات آغاز کتاب با به تصویر کشیدن صحنهی دیدار سیلویا و کالین به نمایش میگذارد.
کالین پسری نُهساله است، از اهالیِ همان روستا. میخواهد با سیلویا ارتباط بگیرد و حرفهای عجیبوغریبی میزند. از جنگل، از گذشتهی روستا، از برادرش، از صدای جنگل…
در یکیاز اولین روزهایی که سیلویا سعی دارد روستا را ببیند و در حوالیاش گشتی بزند تا شاید نقطهای پیدا کند که تلفنش خط بدهد، کالین سر راهش قرار میگیرد. ماحصلِ گفتوگویش با کالین میشود اولین جوانههای این تفکر «راستی، آنتن چه بود؟ اگر حالا آنتن داشت و صدای ماکسین را میشنید، چگونه از تلفن صدا را میشنید؟ آیا صدا چیزی در هوای اطراف بود؟ آیا مثل پرنده، مثل باد بود؟ چطور در چیزی مثل تلفن جمع میشد؟ آیا فقط از طریق تلفن میشد صدا را دریافت کرد؟
روزی میکی گفته بود تلفن مثل عصای جادویی است. میتوانی آن را در هوا بچرخانی و صدا را از آن بیرون بیاوری. میتوانی از آن پیغام را بیرون بیاوری. آیا ممکن بود گوش او عصای جادویی باشد؟ آیا سرش ممکن بود چنین باشد؟ چشمهایش را بست، سرش را کج کرد و گوش داد.» (موسیقی استخوان، صص 19 ـ 20)
اما گابریل، برادر بزرگ کالین، حرفهای دیگری برای سیلویا دارد. او تقریباً همسنوسال سیلویاست. میتواند با سازی قدیمی موسیقیای جادویی بنوازد. حرفهایی دارد که تاکنون موضوع گفتوگوی سیلویا با دوستان شهرنشینش نبوده. زندگیاش و جهان فکریاش چیزی دارد که روزهای ماندن در نورثامبرلند را شگفتانگیز میکند. گابریل نمونهی جهانِ فکریِ آلموند است. مدرسه نمیرود. زندگی برایش چالشی بزرگ است که او را مقابل سؤالهای بنیادینِ «بودن» و «چگونه زیستن» قرار میدهد.
گابریل نمونهی نوجوانانی است که مدام در کارهای آلموند ظاهر میشوند و در هر اثر از وجهی نو معرفی میشوند. شجاعت، سرکشی، روحیهی نقد و توان ابداع از مشخصات اصلیِ آنهاست. نوجوانی که بر اساس تجربهی زیستهاش، بی توسل به کمک والد یا بزرگسالی، چیزی نو از خودش میسازد تا جهان اطراف را، به ارادهی خودش، جای بهتری کند برای زندگی.
سیلویای
موسیقی استخوان هم مشخصات نوجوانهای آثار آلموند را دارد. سیلویای شجاع و سرکش، با همراهیِ گابریل، از فرصتِ سکوت و آرامش روستا استفاده میکند تا معنایی تازه از خودش، تواناییهایش و معنای زندگی پیدا کند. آنها روزها در جنگل پرسه میزنند تا در خلال درک مفهومی جدید از رابطه، سیلویا فرصت پیدا کند از منظری جدید طبیعت را ببیند. متوجه شود وجودش در پیوندی عمیق با طبیعت و تاریخ زیستگاهش است. و در پایانِ این رابطه و پرسهزدنها، «خودِ» تازه شکلگرفتهاش را به نمایش بگذارد. حتی اگر نمودِ این «خودِ» تازه اجرای
موسیقی در جشنی کوچک و محلی باشد.
آلموند این کشف نو از «خود» و پیوند سیلویا با طبیعت و شناختش از جهانی که ریشه در گذشته دارد را در ماجرای پیدا کردن کرکسِ مُرده به تصویر میکشد.
گابریل سازی دارد که از استخوان حیوانی ساخته شده. این سازِ قدیمی را در خانهای متروکه پیدا کرده. سازی که اگر همانی باشد که متعلق به پدرِ دافنه بوده، باید خیلی قدیمی باشد. صدایش جادویی است. در نخستین شبهایی که سیلویا در آن روستای ساکت احساس بیگانگی داشت، صدای ساز سحرش کرده بود.
سیلویا برای پیوندش با طبیعت به چنین نمادی احتیاج دارد. او و گابریل در یکیاز روزهای پرسهزنی در جنگل، لاشهی بزرگ و باشکوه کرکسی را پیدا میکنند. یک بالش را به خانهی گابریل میبرند تا گابریل با مهارتی که در هیچ مدرسهای نمیتوان آموخت، از استخوانش سازی بسازد. کرکس پیام طبیعت است به سیلویا. «سیلویا» یعنی روحِ جنگل و «کرکس» نماد مادری و پاکیزگی، صبر و دوستی، هوش و ذکاوت، و پیامآورِ معنوی و مرزی بین جهان مردگان و زندگان است.
سیلویا،
دختر نوجوان داستان
موسیقی استخوان، در کوچهها و راههای جنگلیِ روستای مادریاش میگردد تا خودِ تازهاش را پیدا کند و آلموند در کتاب
موسیقی استخوان، سیلویا را در جهانی متفات از جهان امروزی، مقابل ماجراهایی قرار میدهد که از جنس جهان مدرن نیست. او به این بهانه باز هم در اثری دیگر انسان و قدرتش را تجلیل میکند؛ پیوند عمیق انسان با طبیعت را به نمایش میگذارد؛ برای نوجوانان، از انسانی که به آن اعتقاد دارد نمونه میآورد؛ و معنای شادی و امید و دوستی را در زندگیِ سیلویا و گابریل بازتعریف میکند.
-
شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱ - ۲۲:۲۸:۱۷
-
۲۴ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/756373/