داستانک/ باز شدن گره از زندگی فقیر و قضاوت زودهنگامش
مقالات
بزرگنمايي:
آریا بانو - آخرین خبر / روزی فقیری نالان و غمگین از خرابهای رد میشد و کیسهای را که کمی گندم در آن بود، بر دوش خود میکشید تا به کودکانش برساند و نانی از آن درست کنند و شب را سیر بخوابند. در راه با خود زمزمهکنان میگفت: خدایا این گره را از زندگی من باز کن. همچنان که این دعا را زیر لب میگذارند، ناگهان گرهٔ کیسهاش باز شد و تمام گندمهایش روی زمین و درون سنگ و سوراخهای خرابه ریخت. عصبانی شد و به خدا گفت: خدایا من گفتم گرهٔ زندگیام را باز کن، نه گرهٔ کیسهام را. با عصبانیت تمام مشغول جمع کردن گندم از لای سنگها شد که ناگهان چشمش به کیسهای پر از طلا افتاد. همانجا بر زمین افتاد و به درگاه خدا سجده کرد و از خدا بهخاطر قضاوت عجولانهاش معذرت خواست.
-
دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۲:۴۱:۰۹ PM
-
۳۲ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/775115/