آریا بانو
قصه‌های نوروزی آقای حکایتی و همسرش
يکشنبه 13 فروردين 1402 - 12:19:06
آریا بانو - همشهری / بهرام شاه‌محمدلو و همسرش راضیه برومند از عیدانه‌ها می‌گویند.
هیچ‌کس آقای حکایتی نشد. با همه سختگیری‌ها و وسواس «ایرج طهماسب» برای انتخاب نقش آقای «حکایتی» دست آخر قرعه به نام «بهرام شاه محمدلو» هنرمند و بچه‌محله «امیریه» افتاد تا با نقش آقای حکایتی برنامه «زیر گنبدکبود» ماندگار شود. هر چند خیلی پیش‌تر همراه همسرش «راضیه برومند» در سریال دوستداشتنی «خانه مادربزرگه»، با صدا پیشگی نقش‌های «مراد» و «مخمل» معرفی شده بود. اما محبوبیت آقای حکایتی چیز دیگری بود. شاه محمدلو با لبخند می‌گوید: «واژه حکایتی برای مردم خوش‌آواست و ادای آن از نام فامیلی خودم برایشان راحت‌تر است.
استقبال از نوروز با قاشق‌زنی
برای صحبت از حال و هوای نوروز و نوستالژی‌های تهران قدیم نیازی به مقدمه چینی نیست. برومند سر صحبت را با یادی از روابط گرم اهالی محله‌های قدیمی تهران باز می‌کند و می‌گوید: «آن زمان تهران به اندازه امروز بزرگ نبود. همه مردم شهر در چند محله محدود کنار هم زندگی می‌کردند. خانه ما در خیابان ایران و کوچه آبسردار بود. یادم می‌آید مدرسه‌ام در میدان کلانتری بود. بیشتر همسایه‌هایمان از مفاخر کشور و چهره‌های مشهور بودند. خیلی از فوتبالیست‌ها بچه‌محله‌ما بودند. با این حال همه همسایه‌ها بی‌هیچ تفاوت و تبعیضی زیر چتر یک محله زندگی می‌کردیم.»
او با لبخند گریزی به ماجرا‌های مراسم چهارشنبه آخر سال می‌زند و می‌گوید: «آن زمان چهارشنبه‌سوری مثل امروز پر سر و صدا نبود. در عوض همه همسایه‌ها دور هم جمع می‌شدند و چند بوته آتش روشن می‌کردند و همگی از روی همان آتش می‌پریدند. گاهی اوقات این پریدن، دست و پا سوختن هم داشت. من و خواهرم، مرضیه وقتی کوچک‌تر بودیم همراه دختر همسایه همیشه رسم قاشق‌زنی را اجرا می‌کردیم. سیزده به در‌ها هم کنار همسایه‌ها بودیم و معمولاً دسته‌جمعی بیرون می‌رفتیم.»

آریا بانو

آماده‌باش برای نوروز از نیمه اسفند
بهرام شاه‌محمدلو که به قول خودش بعد از این همه سال هنوز خیلی‌ها او را آقای حکایتی صدا می‌زنند بچه‌محله امیریه و بازارچه قوام‌الدوله است. بچه‌محل هنرمند ما هم نقل‌ها دارد از استقبال مردم از نوروز و احترام به این سنت باستانی: «شهر از نیمه اسفند ماه حال و هوای عید می‌گرفت. آن روز‌ها نوروز برای مردم حرمت و احترام بزرگی داشت. آنقدر که مردم سعی می‌کردند با نو شدن طبیعت خود را هم از نظر اخلاقی و رفتاری و... نو کنند. احترام به بزرگ‌ترها، مثبت فکر کردن، هوای دوست و همسایه را داشتن و کار‌های اجتماعی از این دست که مثل یک رسم قشنگ بین مردم جریان داشت و اغلب همه مقید به انجام آن بودند.»
کت و شلوار‌هایی که به تن گریه می‌کرد
جذاب‌ترین بخش داستان‌های استقبال از نوروز خرید لباس‌های شب‌عید است. این خرید برای بچه‌های نسل گذشته که اجازه نداشتند روی حرف پدر و مادر حرف بزنند حکایت‌های جالبی دارد. برومند در این‌باره می‌گوید: «ما برای شب‌عید از بازار شاه‌آباد در حوالی کوچه برلن خرید می‌کردیم. ژاکت‌های پشمی و موهر آن روز‌ها تازه به بازار آمده بود. ما همیشه یکی از همین لباس‌های موهر را می‌خریدیم که فقط نوروز می‌توانستیم آن را بپوشیم. من هیچ‌وقت فلسفه خرید آن لباس‌ها را برای عید نفهمیدم.»
یکی، 2 سایز بزرگ‌تر خریدن لباس شب‌عید برای بچه‌ها به‌ویژه کت و شلوار پسر‌ها یکی از کار‌های پدر و مادر‌های قدیمی بود. همین ماجرا حتی دستمایه یکی از داستان‌های برنامه زیر گنبد کبود هم شد. شاه محمدلو لبخند بر لب خاطره‌اش را از این ماجرا روایت می‌کند: «از یک ماه و نیم مانده به نوروز همراه پدر و برادرانم برای خرید یا دوخت پیراهن و کت و شلوار راهی بازار می‌شدیم. برای خرید کفش به راسته کفاشی‌های تبریز می‌رفتیم و مشکلی نبود. اما برای کت و شلوار همیشه باید یک سایز بزرگ‌تر می‌خریدیم؛ چون به قول پدرم در سن رشد بودیم. با اینکه هر بار موقع پرو به خیاط یادآوری می‌کردم کت را اندازه خودم بدوزد، اما باز هم موقع پوشیدن آن می‌دیدم نتیجه یکی، 2 سایز بزرگ‌تر درآمده است. غافل از اینکه توافق پدر با خیاط کار خود را کرده بود.»
عیدی زورکی از عموجان!
«شیرینی، آجیل و مسقطی از خوردنی‌های خوشمزه روز‌های عید بود که در اتاق مهمان خانه نگهداری می‌شد، اتاقی که فقط برای مهمان تدارک دیده شده بود. نمی‌دانید ما بچه‌ها چقدر دوست داشتیم در این اتاق همیشه باز بود. همیشه وقتی مادر برای بدرقه مهمان تا دم در می‌رفت تا برگشتن او سراغی از آجیل و شیرینی این اتاق می‌گرفتیم و یواشکی به آن‌ها ناخنک می‌زدیم.»
برومند با یادی از عموی مرحومش و عیدی‌های زورکی که از او می‌گرفت در ادامه می‌گوید: «من 2 عمو داشتم که یکی از آن‌ها دست و دلباز بود و معمولاً 10تومان به هرکدام از ما عیدی می‌داد. اما آن یکی چندان دست و دلباز نبود. یک سال عید هرچه منتظر ماندم دیدم از عیدی خبری نیست. کار به خداحافظی از عمو جان رسیده بود که در حیاط پریدم جلو و گفتم: عمو! عیدی نمیدی؟ او هم ناچار 2تومانی از جیبش درآورد و به من داد. آن روز مادرم کلی برای این کار دعوایم کرد.»
باید تعارف کنند!
یک بار با مادرم برای عید دیدنی خانه یکی از خانم‌های سالمند فامیل به اسم «بتول خانم» رفتیم. وسط مهمانی گرسنه‌ام شد و دستم را بردم سمت شیرینی روی میز. یک دفعه کسی روی دستم زد. بتول خانم با نگاهی غضب‌آلود گفت: باید بهت تعارف کنن بعد برداری!»
به طبیعت احترام بگذاریم
بازار

آریا بانو


به احترام بهار به طبیعت و درختان احترام بگذاریم. درختان را بیهوده قطع نکنیم. الان در مسیر کمربندی لواسان بیشتر درختان را قطع و قبرستانی از درخت درست کرده‌اند تا جای آن پارک درست کنند! وقتی این تصویر را می‌بینم گریه‌ام می‌گیرد که این‌قدر با طبیعت نامهربانانه برخورد می‌شود.
عیدی بچه‌ها فراموش نشود
«از وقتی خودم دست به جیب شده‌ام به همه عیدی داده‌ام.» شاه‌محمدلو با بیان این مطلب از اهمیت عیدی دادن به بچه‌ها می‌گوید: «بچه‌ها عیدی گرفتن را
دوست دارند. به نظرم همیشه باید به این شوق و خواسته کودکانه آن‌ها احترام گذاشت و حتی شده با دادن یک کادوی کوچک مثل قلم یا دفتر به‌عنوان عیدی برای بچه‌ها از نوروز خاطره‌ای زیبا ساخت.»
توپ میدان راه‌آهن
خانه ما نزدیکی میدان راه‌آهن بود. همیشه لحظه تحویدل سال از توپی که در میدان راه‌آهن بود چند گلوله شلیک می‌کردند. آن زمان تهران به اندازه امروز بزرگ نبود و صدای ارتعاش آن باعث لرزش و چرخیدن اجسام و سفره هفت سین در خانه‌ها می‌شد. اما در باور عامه مردم، این چرخش ناشی از تحول نو شدن و آمدن بهار بود؛ مثل چرخش ماهی و تخم‌مرغ در زمان تحویل سال.
کم شدن اسکناس‌های عیدی
شاه‌محمدلو که حسابی سرگرم گوش دادن به خاطرات و بازیگوشی دوران کودکی همسرش است دستی بر گرد و غبار خاطرات ذهنش می‌کشد و لبخندزنان از یکی از خاطرات جالبش این‌طور می‌گوید: «بچه‌ها دوست دارند برای عیدی، همه به آن‌ها پول بدهند. آن پول‌هایی که برای عیدی می‌گرفتیم برای من هم خیلی باارزش بود. اما چون برادران بزرگ‌تری داشتم همیشه برای عیدی‌های من نقشه می‌کشیدند. در حساب و کتاب آن‌ها تعدادی از اسکناس عیدی من سهم بزرگ‌تری آن‌ها می‌شد! این‌طور بود که وقت حساب و کتاب، همیشه مبلغی کمتر از عیدی‌هایی که گرفته بودم داشتم.»
خانه‌ها و هویت گمشده شهر
صحبت‌هایمان که به سمت کمرنگ شدن توجه مردم به آیین‌های نوروزی می‌رود برومند مهم‌ترین علت بروز این فاصله‌ها را تغییر سبک معماری خانه می‌داند و می‌گوید: «ببینید همه زیبایی آمدن بهار و نو شدن فصل‌ها به دیدن شکوفه‌ها روی درختان است. زمانی همه خانه‌ها و حیاط‌ها پردرخت و حوض‌های رنگین داشت. مسلماً اهالی این خانه‌ها آمدن بهار و نوروز را بهتر حس می‌کردند. اما این روز‌ها بیشتر خانه‌ها آپارتمانی شده و همه داخل خانه‌های کندویی زندگی می‌کنند. به همین دلیل کسی متوجه آمدن بهار نمی‌شود.» او با لحن غم‌انگیزی می‌گوید: «مدتی پیش به چند محله قدیمی سر زدم. متأسفانه از آن خانه‌های باصفای قدیمی خیلی کم دیدم. بیشتر آن‌ها متروکه شده‌اند. در صورتی که با بازسازی ساده، این خانه‌ها می‌توانند الگوی مناسب خانه و شهرسازی باشند. البته می‌توان یک بخش ویژه از شهر را هم برای علاقه‌مندان آپارتمان‌نشینی اختصاص داد.»
شاه محمدلو هم در تکمیل صحبت‌های همسرش از اهمیت نقش معماری در هویت‌سازی در محله‌های شهر می‌گوید: «حدود سال 1374 همزمان با راه‌اندازی شبکه تهران برنامه‌ای را به اسم محله به محله باموضوع معرفی محله‌های شهر تهران اجرا می‌کردم. آن زمان هم پیدا کردن خانه‌های قدیمی کار راحتی نبود و تقریباً همه بنا‌های قدیمی از میان رفته بود. در صورتی که معماری ساختمان‌های شهر در واقع هویت شهر و نشانگر سبک زندگی و شاخص‌های انسانی آن است. نتیجه کمرنگ شدن معماری اصیل و بی‌توجهی به آن می‌شود ترافیک، آلودگی هوا و آلودگی صوتی، از میان رفتن فرهنگ اخلاق مداری در شهر و در نهایت فراموشی آمدن بهار و نو شدن طبیعت.
هیچ‌کس آقای حکایتی نشد
نقش آقای حکایتی در سریال زیر گنید کبود، اواسط دهه 60 در برنامه کودک و نوجوان یکی از نقش‌های ماندگار شاه‌محمدلو» شد. او در این‌باره می‌گوید: «با ایرج طهماسب طرح قسمت‌های اولیه سریال با حضور کسی که نقش راوی قصه‌ها را بازی کند تهیه کردیم. همه کار‌ها انجام شد و از چند نفر هم تست گرفتیم. با حساسیت‌هایی که داشتیم فرد مناسبی پیدا نشد. تا اینکه به پیشنهاد بچه‌ها، آزمایشی برای اینکه کار جلو بیفتد من جلوی دوربین رفتم و ضبط آزمایشی شروع شد. حتی گفتم برای اینکه داستان را فراموش نکنم دفتر بزرگی را که در آن داستان نوشته شده باشد مقابلم قرار دهند که یک دفتر اندیکاتور جلوی رویم گذاشتند. اما با نخستین اجرا گروه خوششان آمد و برایم دست زدند. به این‌ترتیب من آقای حکایتی شدم.»

http://www.banounews.ir/Fa/News/896595/قصه‌های-نوروزی-آقای-حکایتی-و-همسرش
بستن   چاپ