آریا بانو
روایت بابای کوچک زابلی که با تولد چهارقلوهایش معروف شد
پنجشنبه 4 خرداد 1402 - 16:12:58
آریا بانو - همشهری آنلاین / ازدواج‌ در 15 سالگی، با دختری که 7سال از او بزرگ‌تر است و بعد از آن پدرشدن در 17 سالگی، تا همین جایش گل است و وقتی به سبزه هم آراسته می‌شود که بچه‌ها هم چهارقلو باشند.این گزارش سال 1388 در هفته نامه همشهری سرنخ منتشر شده است.
حالا فکرش را بکنید بابایی که خودش هنوز سن و سالی ندارد، چطور از پس چهارقلوها برمی‌آید. سراج‌الدین نارویی – پدر چهارقلوها- زیاد دنیا را سخت نمی‌گیرد و اهل چه کنم، ‌چه کنم نیست و اتفاقا در این موضوع با همسرش کاملا تفاهم دارد؛ خدا بزرگ است، یک‌طوری می‌شود دیگر...». 
2سال پیش بود که سراج‌الدین نارویی دل را به دریا زد و از دختر همسایه‌شان که آن موقع 22 ساله بود خواستگاری کرد؛ «ما به هم علاقه داشتیم. خانواده‌هایمان هم کاملا راضی بودند. پدر و مادر مریم هم خوشحال بودند». 
اینکه مراسم خواستگاری و عقد و عروسی چه روزی و حتی چه ماهی برگزار شد، موضوعی است که نه سراج‌الدین یادش می‌آید و نه در حافظه مریم و همسرش ثبت شده است البته این کم‌حواسی زیاد هم اهمیت ندارد؛ مهم تفاهم است و اینکه آن دو در کنار هم خوشبخت هستند
در این 2 سال هیچ مشکلی برایشان پیش نیامده؛ فقط وقتی فهمیدند قرار است یکهو صاحب 4بچه بشوند کمی ته دلشان نگران شدند. سراج‌الدین می‌گوید: «بالاخره بچه خرج دارد؛ آن هم چهار قلو ولی این را هم بگویم خدا بچه که می‌دهد روزی‌اش را هم می‌رساند. وقتی با سونوگرافی فهمیدیم بچه‌ها چهارقلو هستند خوشحال هم شدیم. البته فکرش را هم نمی‌کردیم این اتفاق بیفتد فقط دلمان بچه می‌خواست». 
بعد از آن انتظار برای تولد بچه‌ها شروع شد و بالاخره 25 فروردین‌ماه سراج‌الدین همسرش را به بیمارستان امیرالمومنین(ع) زابل برد و یک روز بعد 3دختر و یک پسر به دنیا آمدند؛ صحیح و سالم.
روز بعد از زایمان دکترها 2 بچه - عایشه و محمد- را دست پدر و مادرشان دادند ولی گفتند 2نوزاد دیگر – فاطمه و زینب – باید در بیمارستان بمانند. پدر آنها می‌گوید: «حال فاطمه و زینب خوب است اما دکترشان گفته بود به خاطر وزن کمشان باید چند روزی تحت مراقبت باشند که این مشکل هم رفع شد». 
از وقتی بچه‌ها به دنیا آمدند، پدر کوچک خانواده دل توی دلش نیست و برای تامین هزینه بچه‌هایش هر کاری که از دستش برمی‌آید انجام می‌دهد. کسی باور نمی‌کند سراج‌الدین از همسرش 7سال کوچک‌تر است چون آن‌قدر ظاهر پخته و مردانه‌ای دارد که وقتی ببینیدش تصور می‌کنید سنش بیشتر از این حرف‌هاست.
پدر 17 ساله می‌گوید: «من فقط تا کلاس چهارم درس خوانده‌ام اما از آن وقت تا الان همیشه کار می‌کردم و کمک خانواده‌ام بودم. مدت‌هاست پدر و مادرم فوت شده‌اند. تا زمانی که زنده بودند من کمک خرج آنها بودم».
سراج‌الدین سال‌هاست که خرج خود و خانواده‌اش را با کارگری ساختمان درمی‌آورد و از کارش هم راضی است؛ «نهایت پولی که از کارگری درمی‌آورم ماهی 100هزار تومان است. حالا با وجود این 4بچه باید بیشتر کار کنم تا خرج آنها را هم بدهم. با اینکه حقوقم کم است راضی‌ام به رضای خدا. روزی بچه‌ها جلوتر از خود آنها می‌آید». 
دردسرهای مریم
حالا چند روز است که صدای گریه 4نوزاد فضای کوچک خانه سراج‌الدین و مریم را پر کرده است. مریم که تنهایی از پس بچه‌ها برنمی‌آید، مسؤولیت‌هایش را با نامادری‌اش تقسیم کرده است.
او می‌گوید: «مادر خودم خیلی پیر شده و نمی‌تواند زیاد کمکم کند. اما نامادری‌ام این روزها خیلی هوای من و بچه‌ها را دارد». مریم بچه‌هایش را خیلی دوست دارد اما از این ناراحت است که آنها با هم گریه می‌کنند و گاهی با هم گرسنه می‌شوند؛ «بچه‌ها کلافه‌ام کرده‌اند. تنهایی نمی‌شود 4نفرشان را با هم اداره کرد. تا یکی از آنها گریه می‌کند دیگران هم به گریه می‌افتند. آن وقت است که نمی‌شود از پس 4تایشان برآمد». 
در خانواده مریم چندقلوزایی سابقه دارد. او می‌گوید: «مادربزرگ من یک‌بار دوقلو باردار شد اما بچه‌هایش مدتی بعد سقط شدند». شاید چندقلوزایی‌ ارثی باشد که مادربزرگ مریم برای او گذاشته است.
عملیات ویژه
سیر کردن شکم بچه‌ها برای خودش یک عملیات ویژه است چون مریم یک مشکل دارد. او نمی‌رسد به بچه‌ها شیر بدهد؛ من فقط می‌توانم به یکی از بچه‌ها شیر بدهم. اما 3تای دیگر باید شیرخشک بخورند. در رقابت بر سر خوردن شیر مادر، نوزادی برنده است که زودتر انگشت شستش را در دهانش فرو کند و با صدای گریه‌اش اتاق را بگذارد روی سرش؛ یعنی اعلام گرسنگی کند.
محمد و عایشه دو نوزادی که کمی زودتر از دو خواهرشان از بیمارستان مرخص شدند

آریا بانو


اما 3قل دیگر باید منتظر بمانند تا مادربزرگشان شیرخشک به خوردشان بدهد. در خانه نارویی بعد از سیر کردن شکم چهارقلوها هر کس یک بالش برمی‌دارد تا پروژه خواباندن بچه‌های قنداق‌پیچ را اجرا کند. سراج‌الدین می‌گوید: «من روزهایی که کار ندارم و در خانه هستم به همسرم کمک می‌کنم. البته من زیاد وارد نیستم و نمی‌دانم چه کار باید بکنم. اما مریم و نامادری‌اش به من یاد می‌دهند چطوری بچه‌ها را بغل بگیرم یا آنها را بازی بدهم». مریم 4 شیشه شیر را در حال آماده‌باش در گوشه‌ای از اتاقشان گذاشته تا هر وقت کوچک‌ترین صدای گریه‌ای به گوش‌شان خورد، پدر کوچک خانواده وارد عمل شود.
بابای 17ساله می‌گوید: «شیرخشک خیلی گران است و پولم نمی‌رسد زیاد شیر بخرم. اولین‌بار که رفتم شیر بخرم، وقتی فروشنده گفت 9500 تومان است خیلی تعجب کردم». 
حالا حسابش را بکنید این پدر 17ساله تا از شیر افتادن و تاتی‌کردن بچه‌هایش چقدر باید خرج کند. مریم و سراج‌الدین نتوانستند برای هیچ‌کدام از فرزندانشان سیسمونی بگیرند و لباس‌های شیک و اسباب‌بازی و وسایل لوکس بخرند. آنها برای شروع فقط چند دست لباس سبز، آبی و قرمز و مشکی برای بچه‌ها خریده‌اند.
مابقی اجناس بچگانه‌ای که در خانه نارویی‌ها به چشم می‌خورد، چشم‌روشنی‌هایی است که فامیل، دوست، آشنا و همسایه برای نوزادهای بازیگوش و بی‌قرار آنها آورده‌اند.
خلاصه اینکه بابای کوچک و همسرش سرشان خیلی شلوغ است. محمد، فاطمه، عایشه و زینب دیگر مثل روزهای اول پوستشان چروک نیست و رنگ‌ورویشان حسابی باز شده. سراج‌الدین می‌گوید: «بچه‌ها را خیلی دوست دارم. آنها فقط یک زمان غیرقابل تحمل هستند؛ آن هم زمانی است که نصفه‌شب شروع به گریه می‌کنند و خواب را از آدم می‌گیرند. این نامردی است، آنها 4نفر به یک نفر هستند».
البته همه اینها یک طرف و شستن و عوض کردن کهنه‌های چهارقلوها هم یک طرف دیگر. مریم در حیاط کوچک خانه‌شان در روستای «نادر» زابل طنابی بسته که گاهی پر از کهنه‌های سفید و تمیز شسته می‌شود. بند رختی که هر کدام از اهالی وقتی چشمش به آن می‌افتد لبخندی می‌زند و زیرلب می‌گوید: «خدا به دادشان برسد با 4قل بچه».

http://www.banounews.ir/Fa/News/961385/روایت-بابای-کوچک-زابلی-که-با-تولد-چهارقلوهایش-معروف-شد
بستن   چاپ