آریا بانو
صد صفحه کابوس جنگ
شنبه 13 خرداد 1402 - 11:38:34
آریا بانو - وینش/ کتاب «جنگ» تمام مختصات سبک سلینی را دارد: راوی اول شخص، ضد پیرنگ، زبان آرگو و فضای گروتسک. بی‌نهایت تلخ و هم‌زمان خنده‌دار. فردینانِ‌اش هم مثل همه‌ی فردینان‌های دیگر سلین خودآگاه است. پشت جلد کتاب نوشته شده است: برخی منتقدان معتقدند که این رمان از دیگر شاهکار سلین یعنی «سفر به انتهای شب» نیز بزرگ‌تر است. ممکن بود اگر سلین دست‌نوشته‌های «جنگ» را گم نمی‌کرد و از سر صبر آن‌ها را بازنویسی می‌کرد، می‌توانست رمانی سترگ‌تر از «سفر…» بنویسد؛ اما «جنگ» چنان که هست، رمانی تمام‌عیار نیست، چهل تکه‌ای است، گیرم از حریر و دیبا، و حقیقتاً از حریر و دیبا.
«هزار صفحه کابوس در من انباشته شده؛ کابوس جنگ که سرم را اشغال کرده است.»
این جمله را سلین در یکی از نامه‌هایش نوشته است؛ وقتی که داشت اولین رمانش، یعنی «سفر به انتهای شب» را می‌نوشت. البته «سفر…» هم با جنگ شروع می‌شود، اما فقط سی چهل صفحه‌ی اولش درباره‌ی جنگ است. فارسیِ رمان جنگ هم بدون مقدمه و ضمایمش صد صفحه‌ی رقعی بیشتر نیست. تازه، همین صد صفحه هم بیشتر از این‌که سرباز و ژنرال داشته باشد پاانداز و روسپی دارد.
 سال 2021 سه دست‌نوشته از سلین پیدا شد. اولینِ این دست‌نوشته‌ها را انتشارات گالیمار تحت‌عنوان «جنگ» منتشر کرد. دو تای دیگر هنوز منتشر نشده‌اند.
کتاب چیزی است بین خاطره‌نویسی و رمان و هذیان.
هنوز طرح است؛ رمان نشده است. خواندن «جنگ» سخت است، بیش از هر چیز به این خاطر که پیش‌نویس یک رمان است: جملات ناقص؛ گنگ و رها شده دارد، بعضی از صحنه‌ها به‌وضوح شتاب‌زده نوشته شده‌اند و بعضی صحنه‌ها نیمه‌کاره رها شده‌اند. دلیل دیگری که خواندن «جنگ» را دشوار می‌کند این است که گاهی مرزی میان آن‌چه در سر راوی – فردینان – می‌گذرد و آن‌چه در جهان بیرون در حال رخ دادن است وجود ندارد؛ ترکشی به سر راوی اصابت کرده است و بخشی از «جنگ» در سر راوی در حال رخ دادن است: «من جنگ را در سرم به دام انداخته‌ام. جنگ در سرم زندانی شده.» (ص23)
ماجرای کتاب در جنگ جهانی اول اتفاق می‌افتد. رمان از جایی شروع می‌شود که فردینان به هوش می‌آید و درمی‌یابد همه‌ی هم‌رزمانش کشته شده‌اند و او تنها بازمانده‌ است. به‌سختی از جا بلند می‌شود و به راه می‌افتد. در راه با سربازی انگلیسی همراه می‌شود.
در بیمارستانی بستری می‌شود، بیمارستان بمباران می‌شود. او را به بیمارستانی دیگر در شهری به نام «پترودوسولاریس» منتقل می‌کنند. تحت نظارت و توجهات ویژه‌ی پرستاری به نام «لسپیناس» حالش رفته‌رفته بهتر می‌شود، پدر و مادرش به دیدنش می‌آیند و کم‌کم سر و کله‌ی بِبِر- (که سلین کمی بعد اسمش را به کاسکاد تغییر می‌دهد) و زنش – آنژل – پیدا می‌شود.
کاسکاد به پای خودش شلیک کرده است تا از حضور در جنگ معاف شود و حالا برای آنژل پااندازی می‌کند. او کمی بعد به جرم خودزنی تیرباران می‌شود. آنژل به فردینان پیشنهاد همکاری می‌دهد، اما فردینان حتی پاانداز خوبی هم نیست. آنژل با مرد انگلیسی ثروتمندی به نام پورسل آشنا می‌شود و کمی بعد، او و پورسل و فردینان سوار کشتی راهی انگلیس می‌شوند.
معدود صفحاتی از کتاب هست که در آن خبری از خون، لجن، امعا و احشا و کثافات و کثافت‌کاری نباشد. یکیش وقتی است که فردینان و کاسکاد فارغ از هیاهوی جهان می‌نشینند به ماهیگیری و یکیش هم وقتی که دارند خاک فرانسه را به مقصد انگلیس ترک می‌کنند و قرار است سوار کشتی شوند و راوی، بندر و کشتی‌ها را توصیف می‌کند. اگر یک چیز باشد که سلین از آن‌ها نفرت نداشته باشد؛ کشتی‌ها هستند. سلین عاشق کشتی است و آن‌ها را جوری توصیف می‌کند که یک نویسنده‌ی رمانتیک معشوقش را.

آریا بانو

دست‌نوشته‌های سلین
آن‌ها که رمان‌های دیگر سلین را خوانده‌اند می‌دانند که فردینان میانه‌ی خوبی با پدر و مادرش ندارد. دلیلش هم این نیست که آن‌ها آدم‌های رذلی هستند، اتفاقاً خیلی هم رقت‌انگیز و ترحم‌برانگیزند: «پدرم نگران بود که نکند مادرم جلوی مردم سکندری بخورد. مادرم از بس پله‌ها را بالا پایین کرده بود می‌لنگید.؛ راه‌آهن و سنگفرش‌های شهر هم که جای خودش را داشت. اخم پدرم تو هم رفته بود از فکر لِنگ استخوانی و مایه‌ی ننگ او.» (ص94)
فردینانِ «جنگ» حتی از فردینان «مرگ قسطی» هم نسبت به والدینش بی‌رحم‌تر است و در یک جمله تکلیفش را با آن‌ها روشن می‌کند: «دیگر دم نزدم. هیچ‌وقت چیزی به نفرت‌انگیزی پدر و مادرم نه دیده‌ام و نه شنیده‌ام. خودم را زدم به خواب. گریه زاری کنان رفتند طرف ایستگاه». (ص 48)
البته بعید است یک خواننده‌ی سلیم‌النفس و روشن‌روان با فردینان هم‌رای باشد: والدین فردینان جزو معدود افرادی هستند که در جهانِ سلین از فساد و تباهی دورند. معلوم نیست چه کینه‌ای است که فردینانِ سلین از پدر و مادرش دارد؛ در نامه‌هایی که از سلین به جا مانده است به‌نظر نمی‌رسد مشکل عمده‌ای با آن‌ها داشته باشد. حتی باید گفت رابطه‌ای مهرآمیز با آن‌ها داشته است.
تمام شخصیت‌های عمده‌ی رمان‌های سلین مابه‌ازاهایی در زندگی واقعی‌اش داشتند؛ اما به‌نظر می‌رسد سلین آن‌ها را هر جور که خودش صلاح دانسته است به تصویر کشیده است؛ نه آن‌جور که واقعاً بوده‌اند.
رمان جنگ سه‌نقطه‌های معروف سلین را هم ندارد، یا به اندازه‌ی دیگر رمان‌هایش ندارد. «سلین‌باز»ها می‌دانند که او با این سه نقطه‌ها چه کارستانی می‌کند؛ بخشی از بار فضاسازی، شخصیت‌پردازی و بخشی از فضای گروتسکِ رمان‌های سلین را همین سه‌نقطه‌ها بر دوش می‌کشند. (شنیده‌هایی حاکی از آن است که گاه توصیه می‌شود از سه نقطه‌ها کمتر استفاده شود تا شائبه‌ی ممیزی و سانسور برای خواننده به‌وجود نیاید.) در تصاویری که در بخش «ضمیمه‌ها»ی کتاب جنگ از دست‌نوشته‌های سلین چاپ شده است هم سه‌نقطه‌‌های زیادی وجود ندارد.
خواندن کتاب را به همه‌ی علاقه‌مندان به سلین و همه‌ی بیزاران از جنگ پیشنهاد می‌کنم؛ کتاب جنگ تمام مختصات سبک سلینی را دارد: راوی اول شخص، ضد پیرنگ، زبان آرگو و فضای گروتسک. بی‌نهایت تلخ و هم‌زمان خنده‌دار. فردینانِ‌اش هم مثل همه‌ی فردینان‌های دیگر سلین خودآگاه است. پشت جلد کتاب نوشته شده است: برخی منتقدان معتقدند که این رمان از دیگر شاهکار سلین یعنی «سفر به انتهای شب» نیز بزرگ‌تر است.
من نمی‌دانم این‌ها چگونه منتقدانی هستند و رای‌شان تا چه درجه اهمیت دارد و بر چه مبنایی چنین حکمی داده‌اند؛ ممکن بود اگر سلین دست‌نوشته‌های «جنگ» را گم نمی‌کرد و از سر صبر آن‌ها را بازنویسی می‌کرد، می‌توانست رمانی سترگ‌تر از «سفر…» بنویسد؛ اما «جنگ» چنان که هست، رمانی تمام‌عیار نیست، چهل تکه‌ای است، گیرم از حریر و دیبا، و حقیقتاً از حریر و دیبا.

http://www.banounews.ir/Fa/News/964132/صد-صفحه-کابوس-جنگ
بستن   چاپ