آریا بانو

آخرين مطالب

داستان کوتاه/ سروصدای شاغلام از همه بیشتر بود مقالات

داستان کوتاه/ سروصدای شاغلام از همه بیشتر بود
  بزرگنمايي:

آریا بانو - شهرآرا آنلاین/ برف که می‌آمد، کوچه آسیا منع عبورومرور می‌شد. چون برف پشت بام‌ها را هم می‌ریختند توی کوچه و تونل می‌زدیم برای گرفتن نان.
سر میدان محمدیه آخرین نقطه حضور ما بود. یعنی خیلی هنر می‌کردیم، تا سر کوچه آسیا می‌رفتیم و برمی گشتیم. کوچه آسیا خیلی تنگ بود؛ به طوری که اگر نیسانی می‌آمد، باید خودت را به ایستگاه پله علی محن زبون می‌انداختی یا می‌تپیدی به دالون حاج عبدالرحیم یا لای دیوار و نیسان آبی له می‌شدی. برف که می‌آمد، کوچه آسیا منع عبورومرور می‌شد. چون برف پشت بام‌ها را هم می‌ریختند توی کوچه و تونل می‌زدیم برای گرفتن نان.
عشق ما این بود که پشت دیوار قایم بشویم و نیسان که رد می‌شد، بچسبیم عقبش و تا سر کوچه برویم و بعد داد بزنیم که انگار دنیا را به ما داده اند. یا منتظر بمانیم عموشکلاتی (حاج عبدا...) بیاید و برود سری به باغش بزند و آب نبات ترشی به ما بدهد. یا مریم بانو با وجود چشم‌های عاجزش با کاسه و سینی مسی از دالان زیر مسجد بیرون بیاید و خبر خوش گرفتن موش را به ما بدهد و ما هرطور دلمان خواست، انتقام گردو‌های به تاراج رفته مریم بانو را از موش بگیریم!
اما میدان محمدیه با آن درخت توت باستانی اش حکایتی دیگر داشت. از سمت مسجد صاحب الزمان (عج)، نه این مسجد امروزی، مسجدی که صفا و صمیمیتش را مدیون نمازگزاران خالصش بود و چای‌های دبش غلامعلی خودو همه را به خودش جذب می‌کرد.
از آنجا که می‌آمدی، مغازه آقابزرگ بود؛ بعد آقارضا پرداختی که قالی‌های مردم را پرداخت می‌کرد، با شراکت آقای عبداللهی. روبه روی آن‌ها حاج حسین آقا محمودی و چند مغازه دیگر بود. تابستان‌ها می‌رفتند شعله چنار می‌آوردند و سقف کوچه را با شاخه‌های چنار سایه می‌کردند و آب پاشی و جارو. خنک می‌شد و دل چسب.
میدان محمدیه با کفاشی کاکا بر سردر آب انبار شروع می‌شد و بعد مصور و چراغ ساز و آن طرف حبیب ا... پردل (که ارزانی جنس هایش بیداد می‌کرد و حبیب خدا بود) و این طرف حاج مهدی تشتریان و قصابی میثم علیایی و میوه فروشی غلام عطارباشی (شاغلام). اما شاغلام سروصدایش از همه بیشتر بود.
داد می‌زد و شعر می‌خواند:
گل به سر دارد خیار
از حمید بلبل تا قاسم رفیعا شاگردی غلام عطارباشی را کرده بودند. کوچک‌تر که بودم، حمید می‌رفت روی بشکه می‌نشست و مثل شاغلام شعر می‌خواند و توجه مشتری‌ها را جلب می‌کرد. من، اما آدم ساکتی بودم. اهل شعرخواندن نبودم. بیشتر اهل شعرگفتن بودم!
شاغلام سحر می‌رفت میدان بار فتح آباد. مجید را می‌فرستاد در خانه ما که با شاغلام برویم میدان. هوا تاریک بود، توی میدان بار بودیم. جیب‌های شاغلام پر از اسکناس بود. بنچه پول‌ها را که درمی آورد، من کیف می‌کردم و فکر می‌کردم برای پول دارترین آدم دنیا کار می‌کنم. روزی یک تومان (10 ریال) به من مزد می‌داد. چندبار مجید را فرستاده بود دنبالم، مجید شاکی شده بود. عاقبت شاغلام گفت همین جا توی مغازه بخواب. مادرم می‌نالید که برای یک تومان شب را وسط مغازه می‌خوابی؟
گاهی شاغلام مرا می‌فرستاد برای مادرش چیزی ببرم. پیرزنی بود که در سکوت زندگی می‌کرد.
قشنگ‌ترین قسمت کار دوچرخه سواری با مجید بود. مجید عطارباشی یک دوچرخه بیست داشت. مرا جلو می‌نشاند و هر غروب تا بهداری می‌رفتیم و برمی گشتیم. همه راه مرا نصیحت می‌کرد.
پیاده می‌رفتیم، زودتر می‌رسیدیم. احترام و شخصیتی که برای دوچرخه اش قائل بود، مرا متعجب می‌کرد. گاهی سر می‌زدم به حیاط شاغلام. یک جوی آب از وسطش رد می‌شد و اشرف خانم صبح تا شب سبد می‌بافت. تابستان‌ها بیشتر وقت‌ها شاغلام کنار میوه هایش می‌خوابید.
یک شب چند جوان که بزرگ‌تر از ما بودند، تخت شاغلام را بلند کرده بودند و برده بودند وسط میدان صاحب الزمان (عج) گذاشته بودند. صبح که شاغلام بیدار شده بود، حکایتی شده بود برای خودش.
کسبه میدان محمدیه هرکدام حکایتی داشتند شنیدنی.

لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/817791/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

قول‌هایی که زنان باهوش به خود می‌دهند

علائم هشداردهنده بی اشتهایی عصبی

آسیب افسردگی برای مغز چگونه است؟

چرا گاهی لازم است تنها باشیم؟

راهکارهایی برای تقویت تمرکز

لرزش دست را با این دمنوش‌ها درمان کنید

چگونه شخص معتبری به نظر برسیم؟

«مه مغزی» و حس مبهم آن چیست؟

جایگزینی داروی گیاهی در درمان افسردگی؛ مردود یا قبول؟

یک ترفند ویژه برای کنترل خشم

افسردگی‌های زنانه را بیش‌تر بشناسیم

کسب و کارم شکست خورد، حالا چه کار کنم؟

دیگران را اینگونه قانع کنید

چرا نمی‌توانیم از صفحه موبایل چشم برداریم؟

کار امروز را به فردا میفکن. یا بیفکن؟!

با این کارها، بدون حرف زدن محبوب شوید

تاثیر باورنکردنی اسم افراد بر سرنوشت و وضعیت روحی آنها

برای داشتن هدف مناسب، این 4 نکته رو رعایت کنید

7 خصوصیت زنان موفق

چگونه از دست افراد مسموم در زندگی خلاص شویم؟

چگونه استرس شدید را کنترل کنیم؟

چرا همیشه در حالت بی حوصلگی و بد اخلاق هستید؟+8 دلیل پزشکی

اوتیسم در چه افرادی خطرناک می‌شود؟

خط قرمزهای روابط دختران و پسران در دوران دانشجویی

راه‌هایی برای افزایش تمرکز در کار کردن از خانه

چطور در شرایط بحران مانند زلزله استرس خود را کاهش دهیم؟

روان شناسی خشم و خشونت

چطور جذاب به نظر بیاییم؟

چگونه با بحران‌‌های مالی در خانواده کنار بیایید؟

4 راه برای تمرکز روی خواسته‌های واقعی‌مان

پیامدهای روانیِ بلوغ زودرس در دختران

افسردگی را با این ترکیب ساده گیاهی درمان کنید

بازی طولانی کامپیوتری نشانه بیماری روانی جدی!

غذاهای ضد استرس که باید به رژیم غذایی تان اضافه کنید

نشانه‌های هوش هیجانی بالا چیست؟

راه‌های متفاوت برای تقویت حافظه

بلوغ زودهنگام دختران با خطر مشکلات روانی مرتبط است

چگونه با یک روز بد کاری کنار بیاییم؟

درمان افسردگی در کودکی زمینه ساز سلامت روان در بزرگسالی

مراقب این اشتباهات در اوایل کار جدیدتان باشید

دلیل ایجاد افسردگی زمستانی را بشناسید

اگر کسی روی اعصابمان راه رفت، چه کنیم؟

استرس چگونه ما را بیمار می‌کند؟

خبر بد قدرت تفکر منطقی را از انسان می‌گیرد

هفت ویژگی‌ افرادی که ذهن قوی دارند

روان‌پریش‌ کیست؟!

اهداف‌تان را با این افراد در میان نگذارید

اضطراب اولین و مهم ترین نشانه بروز آلزایمر

دوزبانه بودن به کودکان مبتلا به اوتیسم کمک می‌کند

استرس، زودتر از آنچه فکر کنید پیرتان میکند!