دوشنبه ۹ تير ۱۴۰۴
ورزشی

اعتراف روبرتو باجو: بعد از آن پنالتی فقط می‌خواستم بمیرم

اعتراف روبرتو باجو: بعد از آن پنالتی فقط می‌خواستم بمیرم
آریا بانو - طرفداری /روبرتو باجو کسی است که کسی مثل لیونل مسی هم از هدیه‌ی او مفتخر می‌شود. برای یوونتوس، میلان و اینتر و چندین تیم دیگر سری آ بازی کرده اما بازهم اسطوره‌ی ...
  بزرگنمايي:

آریا بانو - طرفداری /روبرتو باجو کسی است که کسی مثل لیونل مسی هم از هدیه‌ی او مفتخر می‌شود.
برای یوونتوس، میلان و اینتر و چندین تیم دیگر سری آ بازی کرده اما بازهم اسطوره‌ی فوتبال ایتالیا است. روبرتو باجو احتمالاً خاص‌ترین چهره تاریخ فوتبال ایتالیا است؛ سبک بازی، اعتقادات و حتی دراماهای او نیز خاص بودند. حالا پس از سال‌ها فاصله گرفتن از فوتبال، روبرتو باجو در نقش سفیر فیفا برای مسابقات جام جهانی باشگاه‌های 2025 به صحنه برگشته و هدیه روبرتو باجو به لیونل مسی یکی از مطالب جالب و خبرساز هفته‌های اخیر بود. 
روبرتو باجو که پس از 31 سال به آمریکا و استادیوم پاسادنای لس‌آنجلس بازگشته، در گفت‌وگویی با وب‌سایت اتلتیک در خصوص موضوعات مختلفی صحبت کرد؛ از «رهایی» و «آزادی» تا احساساتش پس از آن پنالتیِ منحوس. 
او برای فوتبال بازی کردن فقط یک دلیل داشت؛ نه پول و نه شهرت. انگیزه‌ی او برای بازی متفاوت بود. روبرتو باجو می‌گوید:
 بازی می‌کردم تا مردم را سرگرم کنم. این هدف زندگی‌ و رؤیایم بود. می‌خواستم مردم لذت ببرند؛ از 10 سالگی تا روز بازنشستگی‌ام، طرز فکرم همین بود. 
زمانی که روبرتو باجو در سال 2004 آخرین بازی‌اش را برای برشا در سن سیرو انجام داد، بازنشستگی را یک نوع «رهایی» توصیف کرد. او در نوجوانی با مصدومیتی روبه‌رو شد که می‌توانست باعث پایان دوران فوتبال حرفه‌ای‌اش شود اما با هر سختی به مسیرش ادامه داد؛ او نیروی ادامه دادن را در یک فروشگاه موسیقی در فلورانس یافت؛ جایی که با آیین بودایی آشنا شد. او در این خصوص گفت:
اگر این مسیر را طی نمی‌کردم، حالا انسانِ امروز نمی‌بودم. زندگی من با این مراقبه‌ها متحول شد و تأثیر آن را در زندگی‌ام می‌بینم. 
روبرتو باجو تمام دوران فوتبالش را در ایتالیا سپری کرد و حتی حاضر شد به قیمت بازی در تیم‌های کوچک‌تر از کشور خارج نشود. اسطوره‌ی فوتبال ایتالیا دلیل این موضوع را آشکار کرد:
همیشه پیشنهاد تیم‌های خارجی را رد می‌کردم چون رؤیایم برگشتن به تیم ملی و بازی در جام جهانی 2002 کره و ژاپن بود. فرصت‌های زیادی بود اما از همه‌شان گذشتم اما اگر از من بپرسید که آیا دلم می‌خواست در لابومبونرا (استادیوم بوکاجونیورز) بازی کنم، می‌گویم البته، اگر فرصتش فراهم بود، حتماً این کار را می‌کردم. 
در جام جهانی 1994، روبرتو باجو همان نقشی را داشت که پله در 1970، مارادونا در 1986، زیدان در 1998 و مسی در 2022 داشتند؛ صحنه‌ی نمایش به او تعلق داشت و بدون گل‌های باجو در مراحل حذفی، احتمالاً هرگز ایتالیا را در فینال پاسادنا نمی‌دیدیم. باجو برای کسانی که نگران هستند جام جهانی 2026 مشکلات جام جهانی باشگاه‌های 2025 را داشته باشد، یک خاطره دارد:
نه فقط بازی‌های ایتالیا بلکه کل بازی‌های جام جهانی 1994 تحت تأثیر گرمای هوا بود. شرایط واقعاً پیچیده بود. باید فراتر از توان یک انسان تلاش می‌کردیم تا بتوانیم بازی معمول خودمان را انجام دهیم اما شور و اشتیاق و میل به موفقیت، ما را به پیش می‌راند. مهاجران ایتالیاییِ آمریکا به ما افتخار می‌کردند و این احساس و حمایت‌ها انگیزه‌ی مضاعفی به ما می‌داد تا بر مشکلات محیط غلبه کنیم. 
ماجرای فینال جام جهانی 1994 را همه می‌دانند. ایتالیا در پنالتی‌ها به برزیل باخت و از روبرتو باجو به‌عنوان مقصر شکست یاد می‌شود چرا که او آخرین پنالتی ایتالیا را از دست داد. اما خیلی‌ها به این موضوع اشاره نمی‌کنند که فرانکو بارزی و دنیله ماسارو پیش‌تر پنالتی‌شان را خراب کرده بودند و حتی اگر باجو هم پنالتی‌اش را گل می‌کرد، بازهم سرنوشت در دست برزیل بود و با گل شدن پنالتی برزیل، بازهم دست ایتالیا به جام نمی‌رسید. 

آریا بانو

برای او هیچ چیز شبیه قبل از این لحظه نشد
اما باجو غیر از نتیجه آن مسابقه، چیزهای دیگری را هم از دست داد. توپ طلا به هریستو استویچکوف رسید و روماریو صاحب بهترین بازیکن سال فیفا شد. خود پنالتی هم بی‌معنی بود. باجو همیشه توپ را پایین می‌زد تا گل شود اما این‌بار توپ بالا رفت؛ این‌بار، حساس‌ترین لحظه‌ی ممکن بود. باجو از آن پنالتی معروف، این‌گونه یاد می‌کند:
اگر آن لحظه چاقویی همراهم بود، با آن چاقو خودم را می‌زدم. اگر تفنگی داشتم، به خودم شلیک می‌کردم. در آن لحظه فقط می‌خواستم بمیرم. مرگ، تنها خواسته‌ی من بود.
بودای کوچک، ده سال دیگر به بازی کردن ادامه داد اما بخشیده نشد چون چیزی برای بخشش نبود. پس از چند سال فاصله گرفتن از فوتبال، حالا او خوشحال است که در نقش سفیر به فوتبال برگشته است:
در مقطعی از زندگی حس کردم زمانش رسیده تا کنار خانواده باشم. از بودن با آن‌ها و تجربه کردن خوشی‌های ساده لذت ببرم و کارهایی انجام دهم که در 40 سال گذشته فرصتش را نداشتم. آزادی را انتخاب کردم و آزادی چیزی است که نمی‌توانید قیمتی رویش بگذارید. 
بازار


نظرات شما