روایتی از حضور شهردار تهران دربین مردم؛
از کمک به زندانی آزادشده گرفتار تا پیگیری اجرای طرح گردشگری علمی و سلامت
شهرداری تهران
بزرگنمايي:
آریا بانو - شهردار تهران که برای خدمت بهتر به شهروندان هر هفته به یک منطقه سر می زند، در اولین پنجشنبه دی ماه راهی منطقه 2 شد تا از نزدیک مشکلات این منطقه را بررسی کرده و برای رفع آنها تصمیمات لازم اتخاذ شود.
اولین روزهای دی معروف است به طولانی بودن شبها و تاریکی دم صبح. حوالی شش صبح توی سرما و تاریکیای که انگار قرار نیست تمام شود، در خیابان آزادی میگردم دنبال مزار شهدا. برای من که مسیر هرروزهام از آزادی میگذرد پیدا کردن مقبره شهدایی که تا به حال به چشمم نخورده جالب است؛ «هر شهید پرچمی برای استقلال و شرف این ملت است» تابلویش را میبینم. دقیقا چسبیده به ایستگاه متروی دکتر حبیبالله. ماشینها جلوی در پرتعدادند و آدمها توی محوطه. چند نفری گوشه محوطه ایستگاه کوچکی زدهاند و چای و صبحانه پخش میکنند: «موکب حرم مطهر شهدای گمنام». آدمها گله به گله ایستادهاند، چای و آش میخورند و گپ میزنند.
مقبره ساختمانی شیشهای است، بعد از چند پله کوتاه از ورودی محوطه که شش شهید گمنام وسط ساختمان که مقبره را به دو بخش تبدیل میکند، کنار هم آرمیده اند. دور قبرها را کتیبه پوشانده و فقط بخش کوچکی از سنگ قبر پیداست. سمت چپ و راست قالیچههای قرمزی پهن شده و سفره صبحانهای که دورش پر است. انتهای سالن هم ماکتی است از حاج قاسم سلیمانی، شهید حججی و شهید متوسلیان، جلوی بنر بزرگی که رویش نوشته: یاحسین فرماندهی از آن توست.
شهردار می رسید و با همه سلام و علیک میکند و با استقبال شهردار منطقه وارد ساختمان مقبره میشود. روی همه قبرها گل میگذارد و گلاب میریزد و اولین قبر را با چفیه میشوید و زیارت میکند. مسئولان برنامه اتاق کوچکی با میز و صندلی را برای صبحانه شهردار و همراهانش تدارک دیدهاند اما شهردار ترجیح میدهد سر سفرهای که توی مقبره پهن است صبحانه بخورد. بچههای موکب بین کسانی که بیرون ایستادهاند آش و چای میگردانند. برای حرکت که بلند میشوند بچههای بسیج پیرزن و دختر جوانی که سمت دیگر مقبره نشستهاند را به شهردار نشان میدهند. زن جلو میآید، شهردار خوش و بش میکند و صحبتهایش را میشنود. چیزی نمیشنوم. دختر نامهای به شهردار میدهد. زاکانی میگوید: «نگران نباشید شخصا پیگیری میکنم مادر، شب با شما تماس میگیریم.» همگی به سمت خروجی مقبره میرویم. پشت تابلوی بالای در نوشته: «خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار».
بزرگراه یادگار امام را میرویم به سمت شمال. نور نارنجی خورشید افتاده روی کوههای برفگرفتهای که در آسمان نیمه روشن صبح پیدا هستند. از آن روزهای استثنایی تهران که هوا عجیب تمیز و دلچسب است و میشود از تماشای کوهها لذت برد. شیوع اومیکرون باعث شده تا شهرداری تصمیم بگیرد اصحاب رسانه را برای حفظ سلامتیشان در قرار خدمت این هفته دعوت نکند و همین است که خبری از ون همیشگی خبرنگارها نیست. سرجمع چهار پنج نفریم که جدا از هم و با ماشینهای سواری تیم را همراهی میکنیم. ماشین ما اتفاقا از شهردار جا میماند و تا دور بزنیم و محل را پیدا کنیم بازدید اول شهردار تمام شده. بازدیدی از مرکز بازیافت حبیباللهی که بین مناطق دو و ده مشترک است و حجم بالای زبالههایش برای مردم مزاحمت ایجاد کرده. از عکاس که همراه شهردار بوده جویا میشوم. زاکانی از مرکز بازدید کرده و در همین بین توضیحات شهردار منطقه را شنیده. چند نفری از اهالی هم که حوالی 7 صبح خودشان را به شهردار رسانده بودند، چند دقیقهای با او صحبت کردند و مشکلات را برای زاکانی تشریح کرده اند. بعد از پایان گفتگوها همه راه افتادهاند به سمت فرحزاد. ما مستقیم میرویم فرحزاد. آدرسی که میگیریم میگوید باید برویم سمت امامزاده صالح فرحزاد و بعد بپیچیم سمت چهل پله. خیابانها باریک و شیبدارند و دو ماشین همزمان نمیتوانند عبور کنند. چند نفری نان به دست توی خیابانها راه میروند. خانهها کوتاه و آجری و بدون نما هستند. امامزاده را که رد میکنیم از چند نفری سراغ چهل پله را میگیریم و بالاخره خودمان را میرسانیم. اهالی که بالای پلهها ایستادهاند میگویند شهردار خیلی وقت است رسیده. پلههای بلند، تند و سنگی را به دو پایین میرویم. چارهای نیست و باید خودمان را برسانیم. زمین دره لیز و یخ زدهاست. با انبوهی برگ نارنجی و زرد پاییزی که از سر خوردن نجاتمان میدهد.
زندانی آزادشده ای که به دلیل نداشتن پول آواره دره فرخزاد شده
شهردار و همراهانش را میبینیم. نفس نفس زنان میرسیم که صدای فریاد میپیچد توی دره: «نرو، با شما کاری نداریم». آن طرف رودخانه مردی با دو تکه چوبی که عصایش بودند به زحمت داشت فرار میکرد. جمعیت ایستاد. مرد هم. بعد از چند دقیقه برگشت، آن طرف پل چوبیای که روی رودخانه زده بودند ایستاد و گفت:« میتوانم چند دقیقه صحبت کنم»؟ بعد با صدای بلند شروع کرد گفتن که بعد از سه سال از زندان آزاد شده و توی دره زندگی میکند. شهردار، توکلیزاده معاون اجتماعی و چندنفری از همراهان از روی پل گذشتند و خودشان را رساندند کنار پیرمرد. میگفت بعد از آزادی چون پولی نداشته که سر و وضعش را درست کند، ماشین کرایه کند و برگردد شهرستان، توی دره فرحزاد مانده و اعتیاد و عفونت از دو پا فلجش کرده. نامههای آزادیاش را نشان میدهد. توکلیزاده میگوید اگر همراهشان بیاید، کارهایش را انجام میدهند، دکتر میبرند، لباس و غذا برایش آماده میکنند و راهیاش میکنند شهرستان. مرد قبول میکند و توکلیزاده همانجا ترتیب فرستادنش به گرمخانه و بقیه کارها را میدهد. آن طرفتر چیزی است شبیه چادر که با ضایعات ساخته شده. یک تکه پرده، چند پلاستیک، یک تکه موکت و چند سنگ که روی هم نگهشان داشته. زاکانی میخواهد کسی سمت چادر نرود و مزاحمشان نشود. نگاهی به منطقه میاندازد، توضیحات صالحی شهردار منطقه را میشنود و برمیگردد. دره سرد است و اگر از انبود زبالههای روی زمین و چادرهای معتادان متجاهر چشمبرداریم، زیبا. صدای رودخانه توی سکوت اول صبح دره پیچیده.
گپ و گفت شهردار با رفتگران
نزدیک پلهها هفت هشت نفری از رفتگرها جارو به دست ایستادهاند تا با شهردار صحبت کنند. اغلب پسران جوان که ساکت و با لبخند ایستادهاند. شهردار از حقوق ماهانهشان میپرسد و میخواهد اگر درخواستی دارند بگویند اما همه فقط با لبخند نگاه میکنند. از پلهها بالا میرویم. مرکز ترک اعتیادی میان راه هست که روی تابلویش نوشته: تولد دوباره فرحزاد. زاکانی تابلو را نگاه میکند و داخل میرود اما چند دقیقه بعد برمیگردد بیرون و پلهها را بالا میرود. خیابان باریک است و باید سریعتر سوار ماشینها شویم تا مسیر قفل نشود. کم تعدادیم و روابط عمومی منطقه دعوتمان میکند به ماشین خودش که پیشتاز همه تیم است برویم تا دیگر جا نمانیم. توی مسیر از بازدیدها میگوید و مشکلات همین دره فرحزاد. اینکه ملکهای غیرمجاز و اصطلاحا پلاک قرمزی اینجا هستند که باید ساماندهی بشوند. قرار است منطقه بالای فرحزاد هم به چیزی شبیه بوستان نهجالبلاغه تبدیل شود. یک محل تفریحی و تفرجگاهی که مردم بتوانند از زیباییاش استفاده کنند. میگوید شهرداری قصد ندارد خانهها را تملک کند چون مردم این ناحیه توانایی خرید یا اجاره خانه در نقاط دیگر را ندارند. چندین جلسه هم پیش از این بازدید برگزار شده تا برای این محله برنامهریزی درستی انجام شود. از معتادان داخل دره هم میگوید و اینکه بخاطر حضورشان مردم همینجا هم نمیتوانند از دره استفاده کنند. بعد از محله اسلامآباد میگوید که بازدید بعدی است و آنجا هم درگیر همین ملکهای غیرمجاز است.
زندگی 800خانوار اسلام آباد در فقر
توی کوچهها و خیابانهای اسلامآباد دور میزنیم. خانهها با فاصلههای نسبتا زیادی از هم ساخته شدهاند. آجریاند یا با بلوکهای سیمانی و سقفشان چند تکه شیروانی است. جایی که خیابان تمام میشود و خانهها توی زمینهای لخت با چند تک درخت ادامه دارند توقف میکنیم. زن و مردی از خانهشان که همان جاست سرک میکشند و بعد از چند دقیقه بیرون میآیند. شهردار پیاده میشود. خانم جوانی که انگار نماینده مردم اینجاست جلو میآید و درباره منطقه و مشکلاتش توضیح میدهد. میگوید 800 خانوار در این محله زندگی میکنند. میگوید مشکلات این مردم را توی نقشهها و جلسات نمیشود فهمید و اگر نمیآمدید متوجه نمیشدید این آدمها چه رنجی میکشند. از شهردار میخواهد که خانههای مردم را ببیند. اصرار دارد که محله را نیایش خطاب کند. میگوید مردم اینجا دوست ندارند. حرفهایش که تمام میشود زن و مرد خانه کناری جلو میآیند. زن میگوید بیست سال است اینجا زندگی میکند، توی فقر و نداری. میگوید توی مهدکودکها کار میکند تا خرج زندگیاش را در بیاورد: «حاج آقا به خدا منم مسلمونم، به داد ما برسید» زاکانی از هردو میخواهد نامه بنویسند و بدهند دست همان خانم نماینده تا به دستش برسانند. هردو تشکر میکنند و از همان لحظه دنبال کاغذ و خودکار میگردند. به مقصد شهرداری منطقه سوار ماشینها میشویم. ساختمان بزرگی که سالن کنفرانس طبقه چهارمش محل جلسه نخبگان و شهردار است. سالن بزرگی است با سه ردیف میز و صندلی کنفرانس سفید. جلسه با قرآن آغاز میشود. مجری خوشامد میگوید و از مداح جلسه دعوت میکند تا چند دقیقهای روضه حضرت زهرا(س) بخوانند. چراغها خاموش میشود و سرها پایین است. بعد جلسه به صورت رسمی با سخنرانی صالحی، شهردار منطقه که توضیح کوتاهی است از بازدید و مسائل محلات آغاز میشود. ویدیویی از نخبگان منطقه که در جلسه حضور ندارند پخش میشود. اغلب عنوانداران علمی و هنری که نامآشنا هستند: پرویز پرستویی، علی موسوی گرمارودی، غلامحسین امیرخانی مجسمهساز، ابراهیم قنبری مهر سازنده سازهای موسیقی چند نفر از کسانی هستند که نامشان را روی پرده میبینیم. مجری یکی یکی اسامی سخنرانان را میخواند و گفتگوها آغاز میشود. اولین نفر میرلوحی استاد دانشگاه امام صادق(ع) است. روحانی سیدی که نکاتی درباره حمایت شهرداری از مردم میگوید. اینکه باید مدافع مردم باشد و شرایط زندگی را برایشان فراهم کند. بعد حدیثی درباره راستگویی و امانتداری و صدق در عهد حاکمان از امام صادق(ع) میخواند و برای زاکانی آرزوی برکت و حسن عافیت میکند.
پیشنهاد اجرای طرح گردشگری علمی و سلامت در تهران
بعد از او نوبت مردی است حدود 60 ساله که از ابتدا پرشور صحبت میکند. استاد دانشگاه و قعال محیط زیست است و میگوید چهار دهه از عمرش را در محیط زیست ایران گذرانده. بعد از مرگ و میر تهرانیها بر اثر کم تحرکی و آلودگی هوا میگوید و از معاون حمل و نقل شهرداری میخواهد دوچرخه سواری را توسعه دهد. میگوید 530 گونه گیاهی در پارک پردیسان پیدا کرده و طرحی دارد برای گردشگری علمی و سلامت در تهران که دره فرحزاد و روددره درکه و پارک گفتگو و پردسان و برج میلاد را به هم وصل میکند. میگوید کارهای اداریاش را هم پیگیری کرده و تنها خواستهاش از شهردار این است که این طرح را به عنوان باقیات الصالحات در آغاز قرن 15 میلادی راهاندازی کند. زاکانی میگوید دربارهاش شنیده و در حال پیگیری است.
ارائه پیشنهادات فرهنگی و عمرانی به شهرداری
نفر بعدی دکتر ایرج افشار سیستانی است. پیرمرد ریز جثهای که ایرانشناس، مردمشناس و فعال گردشگری است. از روی کاغذی که در دست گرفته چند پیشنهاد فرهنگی و عمرانی میدهد و از شهردار میخواهد به مسئله گردشگری و آثار باستانی توجه کند. مجری از مدیر همراهسرای منطقه برای صحبت دعوت میکند و از خود او میخواهد درباره همراهسرا توضیح بدهد. خانم خاکپرور زن میانسالی است که میگوید سه سال است جایی را برای خدماتدهی رایگان به همراهان بیمارانی که از شهرستان برای مداوا میآیند راهاندازی کرده. با 30 بیمارستان دولتی ایران همکاری میکند و امسال تا همین دی ماه یازده هزار نفر مهمان مجموعهاش بودهاند. از شهردار میخواهد برای توسعه همراهسرا حمایت کند. زاکانی سوال میپرسد، در نهایت کار بزرگ و ارزشمند خانم خاکپرور را تحسین میکند و قول همراهی میدهد.
بیمارستان میلاد با بیشترین بستری و کمترین مرگ و میر در کرونا
نفر بعد حمزهزاده مدیرعامل بیمارستان میلاد است. میگوید در روز به طور متوسط هفت هزار نفر به درمانگاه، هزار نفر به دندان پزشکی، هزار و ششصد نفر به مرکز تصویربرداری و 1500 تا 2500 نفر به اورژانس مراجعه میکنند. در دوران کرونا بیشترین بستری و کمترین مرگ و میر را بین بیمارستانهای تهران داشتهاند. از افتتاح ایستگاه متروی نزدیک بیمارستان تشکر میکند و میگوید شهرداری منطقه همراهی خوبی با بیمارستان داشته. بعد از شماره تلفنی میگوید که در کل ایران پخشش کردهاند تا هرکسی که یک دفترچه بیمه تامین اجتماعی دارد بتواند به بیمارستان مراجعه کند و همه کارهای فوق تخصصی را بدون پرداخت یک ریال دریافت کند. از مردی سیستانی میگوید که خودش از طریق همین شماره به بیمارستان آمده و همراهش به همراهسرا و بعد از اینکه همه خدمات را رایگان دریافت کرده گفته:«من طعم جمهوری اسلامی را چشیدم». بعد از او نوبت به جانشین فرمانده پایگاه بسیج منطقه میرسد. مردی با یونیفرم سپاه که درباره آسیبهای منطقه، دره فرحزاد و اسلامآباد صحبت میکند و از شهردار میخواهد همراه این مردم باشد. رابط شورایاری محله با شعر آغاز میکند و بعد چند درخواست مشخص مردم را از روی کاغذ برای شهردار میخواند: پایان کار شهرک بوعلی و شهرک پاسارگاد، احداث کلانتری سعادت آباد، ایجاد ایستگاه آتش نشانی برای محلات پونک و اتصال محله طرشت شمالی و جنوبی. انتهای صحبتهایش خطاب به شهردار میگوید: « انتظارمون از شما بیش از توان و تصورتون هست آقای شهردار».
استمداد برای راه اندازی مجتمع جامعب برای 13هزار کودک اوتیسم
مجری از مدیرعامل انجمن اوتیسم ایران دعوت میکند که صحبت کند. زن میانسالی که میگوید سه هفته است در انتظار این دیدار بوده. فیلم کوتاهی از فریادهای یک بچه اوتیسم را از همان فاصله به شهردار نشان میدهد که مادری صبح امروز برایش فرستاده. میگوید خواهرش اوتیسم است و بعد از پدر و مادرش زندگیاش را وقف بچههای اوتیسم کرده. میگوید مادران اوتیسم محال است به خاطر مشکلات و سخنیهای زیاد بعد از 50 سالگی را در زندگی ببینند. از مشکلات تمام نشدنیشان برای درمان میگوید. از مجتمع جامعی که میخواهد برای 13هزار کودک و نوجوان اوتیسم تهرانی راه بیندازند و از شهردار کمک میخواهد برای حل موانعی که در راه تشکیل آنجا دارد.
بعد نوبت میرسد به فرشاد پیوس. شهردار قبل از صحبت کردنش با او خوش و بش میکند. پیوس با بچه نازیآباد بودن خودش و بچه شاهعبدالعظیم بودن زاکانی آغاز میکند. تنها دغدغهاش آموزش فوتبال به بچههای با استعداد است. میگوید 22 سال است آکادمی دارم اما در این منطقه کارشناسها قیمتهایی روی زمینهای آکادمی میگذارند که به شدت بالاست و بچهها توانایی پرداختنش را ندارند. میخواهد شهردار برای پایینتر آمدن قیمتها کمک کند تا بتواند یک گلزن خوب تربیت کند. شهردار میگوید پیگیری خواهد کرد. شهره پیرانی همسر شهید رضایینژاد در جمع است. همزمان که مجری نامش را میخواند عکس شهید روی پردهها نمایش داده میشود. خانم پیرانی صحبتی ندارد و تشکر میکند. یکی از فعالان صنعت مد و حجاب، کسی از انجمن کوهنوردان و شاعری هم در جمع هستند که هر کدام چند دقیقهای صحبت میکنند. امیری اسفندقه که اواسط جلسه اضافه شده شعر را تحسین میکند و خودش هم شعر کوتاهی از یک شاعر که فرزند شهید بوده میخواند. صحبتها تمام است.
از تکمیل 5،6ساله مترو تا برنامه برای بهبود هوای تهران
زاکانی درباره تهران صحبت میکند. میگوید میخواهد شهرداری را متحول کند، نگاه اقتصادی به امکانات شهرداری ندارد، قرار نیست امکانات مردم را بخرد و میخواهد به امیرکبیرهایی که در این شهر هستند خدمت کند. از قصدش برای تکمیل مترو تا پنج، شش سال دیگر میگوید و هوشمند کردن شهر و بهتر شدن هوای تهران. مواجههاش با معتادان در دره فرحزاد را تعریف میکند و از برنامهریزی شهرداری برای معتادان متجاهر میگوید. همه موارد گفته شده را شنیده و یادداشت کرده و امیدوار است با دیدارهایی که داشته و ظرفیتهایی که دیده بتوانند کارهای بزرگی در منطقه انجام دهند. انتهای جلسه مرتضی رضایی نقاش جانباز و برادر شهید، چند تابلو به زاکانی تقدیم میکند که یکی تصویر زیبایی است از شهید سلیمانی. موقع رفتن اغلب مهمانان جلو میآیند و تک تک با شهردار صحبت میکنند. امیری اسفندقه دست دور گردن پیرمرد شاعر انداخته و با او گپ میزند. مدیرعامل انجمن اوتیسم با توکلیزاده معاون اجتماعی شهردار صحبت میکند و پوشهای دستش میدهد. بعد خطاب به زاکانی میگوید:« ما هر طوری باشه پای کار ایستادیم، دعا میکنیم براتون» بیرون در سالن کارمندان شهرداری پوشه و برگه به دست منتظر شهردارند. یکی یکی جلو میآیند و توضیح میدهند. شهردار برگهها را میبیند و ارجاع میدهد به معاونانش. کارمندها تا جلوی در اتاق کنفرانسی که محل جلسه شورای معاونین است همراه شهردار میآیند و بیوقفه توضیح میدهند. موقع ورود شهردار به جلسه یکی از پشت سر میگوید:«ما منتظر و امیدواریم آقای شهردار» زاکانی دست تکان میدهد و در بسته میشود. جلسه معاونین طولانیتر از همیشه است. این مدت را توی اداره روابطعمومی منطقه منتظر میمانیم. به دلیل توصیه های وزارت بهداشت بخاطر شیوع اومیکرون دیدار مردمی شهردار در مسجد انجام نمی شود. بچههای روابط عمومی میگویند نزدیک 100 نفر برای گفتگو با شهردار ثبت نام کرده بوند. زاکانی از معاونانش خواسته که حتما برای جبران فکری کنند و توی این فاصله مسئولین مرکز ارتباطات شهرداری پیگیر گرفتن لیست ثبت نامیها از روابط عمومی منطقه میشوند.
مقصد انتهایی خانه یکی از شهدای منطقه است. هنوز ماشین از در ساختمان شهرداری بیرون نرفته که چند نفری از مردم جلوی ماشین شهردار را میگیرند و میخواهند با او صحبت کنند. چهار پنج نفری هستند با نامه و درخواست که یکی یکی صحبت میکنند و نامههایشان را به زاکانی میدهند. مرد جوانی پیگیر کار است و زن سن و سال داری میگوید توی کوچهشان در همین منطقه 14 خانواده هستند که توی این سرما گاز ندارند. زاکانی قول پیگیری میدهد. به مردم اطمینان میدهد و حرکت میکند. وارد شهرک پردیسان میشویم. شهرکی برای زندگی خلبانهای شکاری. خانواده چهارنفره شهید خانه کوچک و زیبایی دارند که پر است از عکسها و لوحهای پدر. همسر شهید زن میانسال و خوش صحبتی است که شهردار را دعوت میکند مقابل عکس شهید و از او میگوید. توی عکس شهید روی دوپا نشسته و پشت سرش یک هواپیمای جنگی غولپیکر است. میگوید دو پسر و یک دختر دارد؛ شاهین پسر بزرگش زمان شهادت پدرش 4 ساله بوده. همزمان با صحبتهای او، پسر کوچکش چای میریزد و پذیرایی میکند. پسر بزرگش میوه و شیرینی تعارف همه میکند. مادر میگوید سالگرد شهادت پدر با روز تولد شاهین یکی شده، عکس شهید را میدهد دست زاکانی و از شباهت عجیبش با شاهین صحبت میکند. شهید علی سرابی استاد خلبانی بوده که از آمریکا فارغ التحصیل شده، یک سال قبل از انقلاب به ایران آمده و سال 66 توی پروازش با f4 شهید شده است. شاهین از خاطرات پدر در جنگ میگوید و دلرحمیاش. زاکانی از خاطرات رزمندهها و امیدشان وقتی هواپیماها را روی آسمان منطقه عملیاتی میدیدند میگوید و حمایتهای نیروی هوایی. خانه پر است از تبلوهای نقاشی. شاهین میگوید مادر هنرمند است و مادر از مدارج و مدارک علمی و بین المللی هر سه فرزندش میگوید و به آنها افتخار میکند. ویژه از علی تعریف میکند که صدای خیلی خوبی دارد و مهندس برق است: «علی منم یه صفحه از کتاب جنگه». شاهین میگوید خیلی دلشان میخواسته یک یادبود از پدرشان در شهر وجود داشته باشد و از پلی در اتوبان همت صحبت میکند که نامی ندارد. از شهردار میخواهد اگر ممکن است به نام پدرشان بشود و زاکانی قول میدهد که به شورای شهر پیشنهادش را بدهد. بعد درباره فرزندان شهدایی میگوید که با گروهی که تشکیل دادهاند شناساییشان میکنند و هستند کسانی که وضعیت خوبی برای زندگی ندارند. از شهردار می خواهد حمایتی هم از آنها داشته باشند. مادر حواسش به همه هست. چشم میگرداند و به همه تعارف میزند. از پسر کوچکش میخواهد دوباره چای بریزد و شیرینی تعارف کند. بعد به شهردار میگوید فکر نمیکرده بیاید و دیداری از نزدیک و صمیمی باشد. از شهردار میخواهد با علی و شاهین عکس بگیرد. پسرها هم مادر را به عکس سه نفرهشان با شهردار دعوت میکنند. خانواده آنقدر گرم است که گفتگو را لذتبخش میکند. موقع خداحافظی علی و شاهین از روی لوحهای پدر که روی میز است و کتاب عکسی از روزهای آموزشش در آمریکا درباره او توضیح میدهند. همه خندان از معاشرت لذتبخشی که مخاطبش بودهاند خداحافظی میکنند. مادر به استقبال میآید، به زاکانی میگوید همیشه دعایش میکند، به همه تک تک خوشآمد میگوید، پسرها تا کنار ماشینها بدرقهمان میکنند و پایان خوش بازدید این هفته را رقم میزنند.
-
يکشنبه ۵ دي ۱۴۰۰ - ۰۸:۴۰:۵۲
-
۳۲ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/715785/